پوزیتیویسم: ناتوانی در اندیشه
پوزیتیویسم (Positivisme / یافتباوری) یک مکتب اندیشهای است که معرفت معتبر را منحصر به دادههای عینی و تجربی میداند و هرگونه گزارهٔ شهودی، فلسفی و الهیاتی را بیمعنی یا دستکم غیرقابلتصدیق میشمارد. با این اصل بنیادین که شناخت دربارهٔ واقعیت باید از طریق مشاهده، آزمایش و استدلال منطقی بر پایه مشاهده مستدل شود.
پوزیتیویسم از منظرهای مختلف قابل نقد است. نخست، معرفتشناختی: پوزیتیویسم علم تجربی را تنها منبع معرفت معتبر میداند، اما این خود یک گزارۀ معرفتشناختی است که به اثبات فلسفی نیاز دارد و نمیتواند با تجربه اثبات گردد؛ بنابراین نقد خودارجاعی (Self reference) دارد؛ چرا باید پذیرشِ معیار تجربهای خودش را بینیاز از توجیه بپذیریم؟
دوم، ناتوانی در تبیین مفاهیم ارزشی: پوزیتیویسم قواعد اخلاقی، زیباییشناسی، معانی هنجاری و ارزشهای فرهنگی را از دامنهٔ علم تجربی بیرون میداند یا آنها را صرفاً به گزارشهای توصیفی تبدیل میکند؛ اما اینها نقش عملی و هدایتی در زندگی دارند و فروکاستنشان به دادههای تجربی از فهمشان میکاهد (ر.ک: بررسی بایدهای اخلاقی و حقوقی در پوزیتیویسم حقوقی، حسین احمدی و مصطفی احمدی).
سوم، مسئلهٔ نظریهپذیری دادهها: مشاهدهها خود خنثی نیستند؛ تئوریها و پیشفرضهای مفهومی مشاهدهگر را شکل میدهند، پس ادعای «بیطرفیِ محض تجربه» پوچ است، تجربهها همیشه در چارچوب نظری و معرفتشناسی دانش تفسیر میشوند (ر.ک: نقد کوهن بر تجربهگرایی، رضا صادقی).
چهارم، محدودیت روششناختی نسبت به پدیدارشناسی و معنا: بسیاری از پدیدههای انسانی - معنای نمادها، تجربه زیسته، خودآگاهی - با روشهای کمّی و آزمایشگاهی بهسختی قابل دسترسیاند؛ پوزیتیویسم که چنین روشهایی را برتری میدهد، این بخش از واقعیت انسانی را نادیده میگیرد یا تحریف میکند.
پنجم، تحول تاریخی و اجتماعی علم: پوزیتیویسم تمایل دارد علم را مجموعهای از گزارههای مطلق و پیوسته ببیند، اما تاریخ علم نشان میدهد نظریهها دگرگون میشوند، مفاهیم بازتألیف میگردند و معیارها وابسته به زمینههای اجتماعی و فرهنگیاند؛ این امر نشان میدهد علم خود تابع کنشها و ارزشهای انسانی است و نه صرفاً بازتابی از واقعیت مستقل.
ششم، نفی نقش عقل نظری و فلسفه: پوزیتیویسم به حساب نیاوردن استدلال فلسفی در تعیین چارچوب مفاهیم علمی به معنای تضعیف نقش خرد نظری است - اما بسیاری از مبانی علم نیازمند تحلیل مفهومی و معرفتشناختیاند که تنها از طریق تجربی محض قابل حل نیست.
این نقدها نشان میدهند که پوزیتیویسم، هرچند در پیشرفت روشهای تجربی نقش اساسی داشته، بهعنوان یک دیدگاه کلی معرفتشناختی ناکافی و نیازمند بازاندیشی است.