هرچه می‌گذرد، با خلوت انس بیشتری می‌گیرم، شاید از حدود ۲۴ سالگی بود که دیگر به هیچ‌کس اهمیت ندادم. به مرور تصمیم گرفتم شماره‌های تماسی که فقط موقع نیازشان روی صفحه گوشی می‌بینم را پاک کنم. از آن چندصد شماره رسید به کمتر از سی مورد. البته بسیاری از این‌موارد هم اساتید و همکلاسی‌ها هستند که بعد از فارغ‌التحصیلی - به امید خدا -، پاک می‌شوند.

احساس می‌کنم ثبات احساسی و تمرکز بسیار بهتری پیدا کرده‌ام، دیگر خبری از مشکلات اضافی نیست، آن فکرها، آن دغدغه‌ها، آن هزینه‌هایی که ممکن بود بابت بقیه مُتِحَمِّل بشوم.

تصمیم گرفتم بهترین هزینه‌ها را برای خودم داشته باشم، و از بقیه هم توقعی نداشته باشم، شاید کمی خودخواهانه برسد، اما این چیزی بود که به مرور و طی این سالها، که مدّت کمی هم نبود، یاد گرفتم.

نامرئی بودن، باعث می‌شود بتوانی خودت باشی، بتوانی با خیال راحت‌تری زندگی کنی، نگران پسند بقیه هم نباشی، مهم‌تر از همه، تمامِ وقتت برای خودت است.

البته فکر می‌کنم روحیه و نوع شخصیت فرد هم موثر است. بعضی‌ها از تنهایی فراری‌اند، یادم هست ترم گذشته یکی از دانشجوهایی که هم‌طبقه بودیم، در ایام تعطیلات، نزدیک آشپزخانه بود و می‌گفت چون کسی نیست حوصله‌اش سر رفته!

به نظرم، اگر کسی از تنهایی حوصله‌اش سر برود، به خودش توهین کرده! و اینکه، من تجربه‌ای با آدم‌ها نداشته‌ام که به‌تنهایی بهتر از آن ممکن نبوده باشد! برای همین می‌گویم روحیه و نوع شخصیت و یا حتی تجربیات افراد موثر است.

الان روی چند چیز تمرکز دارم:

۱. تبحر در مباحث علمی و پژوهشی

۲. اتمام با موفقیت تحصیلات

۳. یک شغل مناسب و پایدار، و زندگی در حد کفاف

اینها که فراهم باشد، چیز بیشتری نمی‌خواهم، البته الان هم دوران خوبی است، هم درس، هم دانشگاه، هم به‌خوبی می‌گذرد، اما می‌خواهم جایی باشد که آدم منتظر «بعدش» نباشد، دیگر بعد از دکتری چه؟ اصلا بگوییم پسا دکتری، نامحدود که نیست. و درباره مادیات هم من اینطور نیستم نامحدود بخواهم، چون می‌دانم در این دنیای عجیب نه فرصت آن هست و نه شرایطش، تنها چیزی که مهم است، محتاج بقیه نشدن است! همین.